تل زینبیه در چشم ظاهربین جز ده تا دوازده پله بیشتر از زمین ارتفاع ندارد اما قامتی به بلندای تاریخ و ابدیت زمین دارد. سلام بر زینب سلامالله علیها و قلب صبورش! واعجبا که این بانوی بزرگ عالم چه صبورانه از بلندای این تل تاریخی به میلاد باشکوه یک عشق الهی چشم دوخت و سرانجام پرواز دو برادر را با دیدهای خونبار به تماشا نشست. عجبا که غروب خورشید همیشه در مغرب جاری است و این بار نیز آفتاب عمر برادرش حسین(ع) در مغرب شهادت غروب کرد و شگفتا که ماه قبیله، حضرت عباس(ع) در شرقیترین نقطه عروج الیالله و آسمان قرب الهی به غروب نشست.
تقارن تل زینبیه با حرم حسین(ع) نماد ارتباط عاشقانهی خواهر و برادری است که در دامان دلدادگی آلالله به یگانگی و وحدت رسیدهاند.
بینالحرمین و گام نهادن در این وادی مقدس، نماد سعی بین صفا و مروه است و چه محرم رازی است که فاصلهی این دو حرم امن الهی تطبیق کامل مروه و صفا است و با آن سعی و سیر مقدس برابری میکند چه در ابعاد الهی و چه در اندازهی خاکیاش!!.
ناگهان نگاه گریزپایت به سمت و سوی جمعیتی کوچک میدود که اشکریزان و صلواتگویان چیزی را در حلقهی علقهی خویش گرفتهاند. حس کنجکاویات میجوشد و ناگاه بدان سمت روی میآوری و تو هم با دیدن رعنا جوانی که نذر کرده است از حرم مولایش اباعبدالله(ع) تا مولایش بابالحوائج(ع) سینهخیز برود، بیاختیار چشمهی اشکت روان میشود و بغضی شیرین و دلنواز گلویت را میگیرد و تو هم به حلقهی جمعیت عجین شده و زمزم زمزمههای صلوات را بر لبان خویش ساری و جاری میسازی!.
پیش از زیارت این قطعه از بهشت، میاندیشی که نبرد میان حق و باطل در فضایی کوچک صورت گرفته است اما عظمت حماسهی حسینی آن گاه بر تو معلوم میشود که از نزدیک مشاهده میکنی که علمدار رشید حسین(ع) برای آوردن آب از نهر علقمه که در فاصلهای دور از میدان نبرد قرار گرفته است، دستهای با کرامت خویش را هر کدام به فاصله و دور از یکدیگر به آستان الهی تقدیم میکند و تو اکنون آنها را به مقام دست راست و به مقام دست چپ بابالحوائج میشناسی و درمییابی که عباس دلاور چه رشادت و چه شهامتی آفریده است. سلام بر بابالحوائج عباس علیهالسلام. مقامهای معنوی مهمی که اینک کوچههای تنگ و باریک و خانهها و مغازههای مرتفع احاطهاش کردهاند و مجال یک زیارت دلچسب و راحت را از زائر گرفتهاند.
چند کوچه بعد به خیمهگاه میرسی. محیطی صمیمی و دوستداشتنی را مشاهده میکنی و احساس میکنی که درست عاشورای سال 61 هجری است و تو به میهمانی اباعبدالله الحسین علیهالسلام آمدهای. این حس که در تو جان میگیرد، چشم و دلت میسوزد و یا حسین یا حسین آرامی را که زیر لب زمزمه میکردی همراه با مداحی پر شور و شرار روحانی کاروان به سراپردهی ملکوت میرود. در هر طرف از دو سمت راهروی ورودی به صحن خیمهگاه، هشت طاق هلالی را میبینی که هر کدام نماد یکی از شترانی است که اهلبیت حسین(ع) را با آنها به اسارت بردهاند. با تماشای این نماد الهی، نیرویی پر جذبه در جانت جان میگیرد و با خود آروز میکنی که کاش آن روز بودی تا به خونخواهی این همه مظلومیت، به پا میخواستی و جان میدادی و با خود آرزو میکنی و خدا را به حرمت حسین(ع) قسم میدهی که کاش امروز از اسارت نفس در آیی و حسینی و عاشورایی شوی و زینبی و نه یزیدی!. انشاالله +کورش زارعی بهجانی یکشنبه 88 بهمن 4 6:27 عصر پیام
تو تنها اتفاقیست که نیفتادهست ()
|